شکلات 99%

- نظرات بسته بود تا به وبلاگ‌هایی که سرمی‌زنم بگویم: اینجا هیچ تکلیفی برای رفع کردن ندارند.
(هنوز هم گزاره برقرار است.)


+درضمن... وب زیبایی خودت داری و هف جدّ و آبائت. فمیدی؟ 😒

۱۷ مطلب با موضوع «از ذهن مریض» ثبت شده است

۰۸
شهریور

از امکانات ناب گذشته‌ها این بود که می‌شد کتابی برداشت و قلم و کاغذی، و احیانا فنجانی برای بخشیدن،

و نه حتما با نبوغ بوعلی سینایی،

خضر شد، دیوژن شد، پطرسی شد در پی مسیح‌... بی وطن، بی‌مرز،بدون بند و بازبند.

و ابد و یک روز...جهان را فقط پرسه زد!

  • morealess ..
۰۱
دی

این یک تناوب نفهم است. یک تب هیستریک است...‌ و از این دست مزخرفات. هر دو سه ماه یک بار تابع مسیرم به این نقطه می‌رسد. جایی که انگار زمین تا می‌شود... و تمام گرانشش را می ریزد روی من... حسی دقیقا شبیه خفگی بختک! انگار در تونلی به شعاع پنجاه سانت به زور فشار داده شده ام...  و کم کم نفس کشیدن سخت تر می شود. چند بار خوابش را دیده ام. و این فوبیا نیست... یک ترسِ واقعی از ’در تنگنای بی مقصد مردن‘ است... از به هیچ کجا نرسیدن است.

حواسم پرت هیجانات نوجوانی بود... که چشم باز کردم دیدم؛ جهان فکر می‌کند بزرگ شده ام! 

من هنوز همان جانوری هستم که معتقد است؛ 

برای کار خاصی... به جهان فراخوانده شده است!

<include <iostream.h#

}

int main(1

Universe=Me

.

.

?

;return0

{

 

+عنوان؛ با عرض پوزش از علیرضا آذر بابت تحریف

  • morealess ..
۱۶
آذر

چشمتان را می‌بندید؛... فکر می‌کنید نور همه جا را فراگرفته... یک عالمه پَرِ قو دارند در هوا شنا می‌کنند‌... دامنتان تا قطب جنوب کشیده می‌شود... بوی رزهای فرانسوی توی دستتان در فضا پیچیده... انگشتانتان به بازوی کسی happily ever after چسبیده...!

کافیست چشمتان را باز کنید؛... می‌بینید نورِ زیاد، برق جوشکاری بوده... یک عالمه کُرک فرش در هوا شناور بوده، موی گربه بوده، دم روباه بوده!... روی دامنتان، جای دندان سگ های قطبی است... چقدر چین به اعصابتان افتاده... چقدر روحتان چروک شده است... چقدر هیچکس به شما ربطی ندارد... چقدر شما به خودتان ربطی ندارید... شکوه و استقلالتان را از دست داده اید، فدای هیچ‌کس کرده اید. و رزها... توی دستتان پلاسیده اند. خیلی هم رمانتیک‌.

  • morealess ..