شکلات 99%

- نظرات بسته بود تا به وبلاگ‌هایی که سرمی‌زنم بگویم: اینجا هیچ تکلیفی برای رفع کردن ندارند.
(هنوز هم گزاره برقرار است.)


+درضمن... وب زیبایی خودت داری و هف جدّ و آبائت. فمیدی؟ 😒

”با دلت حسرت هم‌صحبتی‌ام هست ولی...“

شنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۷، ۱۲:۱۰ ق.ظ

قاعدتا باید تاحالا فراموش می‌شدی. باید از تمام سطرها، شعرها و حسرت‌هایم حذف می‌شدی. 

باید اسمت را از اولِ همه‌ی یادداشت‌های دفترم خط می‌زدم. باید سلام‌ها و نداها و مناداهایم را خرج آدم واقعی‌تری می‌کردم.


فکر می‌کردم رابطه‌ی خوبی باهم داریم‌. فکر می‌کردم دوستم داری. راستش...تو نشنیده بگیر، ولی هنوز هم دوست‌دارم همینطور فکر کنم. مثل بعضی‌ شب‌ها، که چشمانم را به عشق دیدن تو می‌بستم! گاهی آنقدر به آمدنت امیدوار می‌شدم، که در عملِ انجام شده قرار بگیری،خسته شوی، مجبور شوی به آمدن، از اطمینانم شرمنده‌ شوی. اما هیچ‌وقت نشدی. هیچ‌وقت نیامدی.

گفتم: اصلا نخواستیم. من و تو و دیوار قیامت!  و ته دلم هنوز امید داشتم. و یادگارت، که همیشه به گردنم بود؛ سر کنکور، روز اول دانشگاه،... و همه‌ی روزهایی که خیلی خوش‌حال، یا نگران بودم، و امیدوارم خودت بدانی، و من نگویم!

گفتم:فراموشت میکنم... 

و فکر می‌کردم به آمدنت.

 به نگاهی، نیم‌نگاهی...  اصلا اخمی چیزی.

بگذریم. فقط خواستم بگویم، از آن زمانی که تو از من بزرگتر بودی، مدت‌ها گذشته است. و زمان همینطوور دارد مرا با خود می‌برد. فکر نکنم همچین  اعلی‌علیین هم باشی که این همه سال، خالص‌ترین ”عزیزم“های زندگی‌ام را نادیده گرفته‌‌ای عزیزم.

نمی‌فهمم، این همه اصرار و قسم و آیه به زنده بودنت برای چیست، وقتی برای من همیشه فقط، یک جامدِ تختِ سفیدِ مستطیل بوده‌ای. اصلا خودت بگو‌...”سنگ را با چه زبانی به سخن وادارم؟!"

نظرات  (۷)

  • آسـوکـآ آآ
  • میبینید؟ آدم تا آخرین لحظه هم امید داره
    حتی از یه سنگ سفید مستطیل شکل...
    پاسخ:
    تا آخرین لحظه... تا قبر...
    اینو :)

    از آن زمانی که تو از من بزرگتر بودی، مدت‌ها گذشته است.
    پاسخ:
    آره دیگه... احترامم واجب شده.
    در سریال معلم دهکده؛ نامزد معلم ازش میپرسه شما که قاضی بودید چرا رها کردید و معلم شدید؟
    ایشون جواب میدن:
    چون وقتی به مراجعینم و مجرمینی که پیش من می آمدند دقیق می شدم 
    می دیدم که اونها کسانی هستند که یا آموزش ندیده اند
    و یا آموزشی که دیده اند درست نبوده و به خودم گفتم: به جای پرداختن به شاخ و برگ باید به اصلاح ریشه بپردازیم.
    و ما چقدر به معلم دانا بیش از قاضی عادل نیازمندیم
    برای فرزندانمان قصه هایی بگوییم که بیدار شوند نه قصه هایی که به خواب فرو روند
    بیداری وجدان و خرد دلنشین تر از خواب است
    پاسخ:
    نمی‌خوام... دلم می‌خواد فرزندانم رو بیشعور، بی‌فرهنگ و بزهکار بار بیارم. به کسی‌ام ربطی نداره |:
    اووووف ...
    پاسخ:
    حداقل من یه جواب با ربطی دادم که مشخص می‌کنه کامنت شما رو خوندم و پامو جلوش دراز نکردم (:
    این چ حرفیه ..  قصد جسارت نداشت م 

    همه ک مثل شما دلشون زلال نیست تا مسیرشون مشخص باشه ..


    پاسخ:
     |:Sorry! I don't really understand u
    :(((
    پاسخ:
    اشکال نداره (:
    ................................................................................
    پاسخ:
    دقییقا! منم همین نظر رو دارم |:

    ارسال نظر

    تنها امکان ارسال نظر خصوصی وجود دارد
    شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
    <b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
    تجدید کد امنیتی
    نظر شما به هیچ وجه امکان عمومی شدن در قسمت نظرات را ندارد، و تنها راه پاسخگویی به آن نیز از طریق پست الکترونیک می‌باشد. بنابراین در صورتیکه مایل به دریافت پاسخ هستید، پست الکترونیک خود را وارد کنید.