و دیگر برنگشت.
پنجشنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۷، ۰۱:۱۶ ق.ظ
همهی پیادهروها را قدم زده بود. ادای تمام مجسمهها را درآورده بود. انگشتش را توی تمام فوارهها فرو کرده بود.
دیگر درشهر کاری نداشت.
یک روز، ساعت ۷ و نیم صبح
که برفها تازه آب شده بود،
فردریک کاپلستون قاپش را دزدید
بعدا نوشت: دوستان، هیچجای این مطلب نقل قول نیست که ارجاع بدم. فروش ارز هم نداریم، لطفا سوال نفرمایید:دی
- ۹۷/۰۱/۲۳
اسم این کتاب چیه(؟) عنوان پست که نیست؟
کتاب نوشته کیه (؟) و کجاییه(؟)و مترجمش کیه(؟) و تاریخ انتشارش کی می باشد؟