از عنوان شروع میکنم. دقیقا از خودِ عنوان، که میتوانست هرچیز دیگر باشد، هر ترکیب دیگری از کنار هم چیده شدن هر چیز!
شاید هم دارم مهمل میبافم. شاید فقط میتوانست شامل ساختار جملات التماسی باشد. یا هر جملهی هرچیز، مثلِ... اصلا بیخیال عنوان.
بیا به موضوع بپردازیم. یا فعلا نپردازیم.
به درونِ مایه برویم؛ مایهای از پوچی، خلأ، درنگ، حسرت، وهم، تصور،... هرچیز به جز فکر!
مایه: واژهیاب به نقل از دهخدا میگوید:
”اصل و ریشه و بنیاد و مصدر و اساس و جوهر.“
و در ادامه از ناصرخسرو مینویسد:
”که اصلی هست جانها را که سوی آن شود جانها.“
واژهیاب چیزی دربارهی ”عجب+ ! “ نمیگوید. چون هیچکس هیچوقت چیزی دربارهی آن نگفته است. هیچکس این ترکیب کثیف بیرحم بیمعنی را تعریف نکرده است.
و گاهی همین مذکور منفور، تنها واکنشیست که میشود در برابر هرچیز نشان داد.
موضوع همین است: هرچیز.
(که گویی معنایی رکیک به خود گرفته است.)
این، نقطهی رسیدن به قعر یک تناوب انگار ابدی در زندگیست که هر بار تجربهی گذراندنش، فقط به عمیقترشدن قعرهای بعدی منتج میشود.
و آن ’اصلی که هست جانها را‘ کجا میرود؟!
+میتوانستم قسمتی از عنوان را به جای دیگری ارجاع دهم. اما نمیدهم.