ز هرچه بار تعلق بریزد!
۵ سال از من بزرگتر بود. ... از آنها که هیچوقت لازم نیست چیزی را برایشان توضیح دهی.از آنها که تو جمله را شروع میکنی و او خودش تمام میکند. و وقتی باهم حرف میزنید بیشترین کلمهای که جریان دارد، دقیقاهای کشدار و مشدد است. از آنها که اگر حرف هم نزنی، باز منظورت را میفهمند. ۵سال از من بزرگتر بود و هردویمان معتقد بودیم دنیایمان یکجایی نزدیک بههم ساخته شده. درست برعکس من که وقتی با کوچکتر از خودم حرف میزدم حس استفاده از عطر تقلبی بهم دست میداد، او تمام درونش را با من به اشتراک میگذاشت.
اما انگار هرچقدر بزرگتر میشویم، هرچند همه مثل هم رفتار میکنیم، اما درونمان پیچیدهتر میشود، جهانمان ناموازیتر. انگار دیگر کسی پیدا نمیشود که باخودمان فکر کنیم چقدر با من همزاویه است.چقدر شبیه من احساس میکند.میبیند. میچشد... .
دنیا تودرتو شده. و آدمهای مثل تو در هرگوشهی زمین یافت میشوند. بجز اینکه زمین گرد است...!
شده ام آن دستهی سرکش از موهایم که روی بالش حالت گرفته و با بقیه نمیسازد. هر دور، خارج میزند و همه سرش هوار میشوند که: مگر مرض داری؟
میگویند در مراحل عرفان، وقتی به بالا میرسی، تازه میفهمی چقدر تنها هستی! من کمی ترس از ارتفاع دارم. بهنظرم از همین پایین هم میشود فهمید گربه نیستی، عقابنیستی، تک درخت نشسته بر طوفان نیستی. فقط، همان سوگلی ظلوماً جهولای جهان هستی که مهمترین مهارتی که باید بلدباشد، دلکندن است...
+عنوان؛ این تحریف است که حافظ را زنده نگه داشته است|:
- ۹۶/۱۱/۰۹