”که در خواب هم، خواب آن را ندیدند“
شنبه, ۲۷ آبان ۱۳۹۶، ۱۱:۵۷ ب.ظ
نمیدانم چرا... دلم برای انسانها و محالهای مشترکشان میسوزد،
غیرممکنهایی که همهیشان آرزو میکنند.
نمیدانم نقص طبیعت است یا تقصیر از ذهن بشر...
وگرنه، کدام ماهی و درخت و پرندهایست که لذت یا تصمیمی را در گذشتهاش جا گذاشته،
و آهِ برنگشتن زمان روی دلش باشد؟
یا گوزنی که بخواهد چشمانش را ببندد و وقتی باز کند، که تنگناها و دلتنگیهایش تمام شده باشد؟
اصلا دشت و دریاچهای هست که بخواهد برای تحقق یک ”ای کاش“ بمیرد؟
حتی... هیچ پلنگی، در حسرت پرواز... نمرده است!
- ۹۶/۰۸/۲۷