”با دیگران بودن آلودگی میآورد“
اتفاق، افتادنِ آدمها از چشم است!
و فاجعه وقتیست که رهایت نکنند،
بچسبند به پلکت و از مژههایت آویزان شوند! اینجاست که آن آدم، معمولیترین قدمهای ۱۰ فرسخ آنطرفترش را انگار روی نای و نایچه و مری شما برمیدارد.
و ذهنت، مسموم تصور تکرار آن چند قدم. و تمام لحظههایت در حس انزجار به آن چندونیم لحظه بیات میشود.
نفرت نتیجهی مستقیم و بلافصل اعتماد است به کسانی که حریم قلب شمارا بی اعتبار کرده اند با تحمیل کردن خودشان!
برآیند برآورده نشدن انتظارات بزرگ از آدمهای کوچک است. عدم تعادل بین حکیمی که نشان میدهند و حقیری که هستند. حقارت کثیف،حقارت مریض، حقارت مسری، که حداقل، تنفرش دامن شما را میگیرد.
دائما میپراکنمش درجهت مذکور، و عقلا و احساساً، سیگنال مشابه دریافت میکنم.
یا بالعکس!!
ثمرهی نه چندان شیرین چهار سال معاشرت دانشگاهی را رایگان دراختیار بشریت میگذارم:
”به هیچکس اعتماد نکن“
که حریم قلب، تنها محضر خداست!
و خوشبختی بزرگیست بیتفاوتی...
که هرجا برود، هرکجا بپیچد و از هرکجا دور بزند... به خودش میرسد!
نوشتن، آدم را عجیب خالی میکند... از اندوه و افسردگی،از عصبانیت، از شکستگی، حتی از عشق. از همه چیز... جز نفرت!
چه چیز نفرت را خالی میکند؟؟
صدای راسل است که در سرسرا میپیچد:
“ ...love is wise... hatred is foolish ish ish”
[اکو هستن|: ]
+عنوان؛ نیچه
- ۹۶/۰۳/۱۶