گویا زمستان کم کم دارد به غیرتش برمیخورد. دلش میخواهد یک چشمهای از خودش نشان دهد. خدا رو شکر. شخصا دیگر قدرت ادامه دادن پاییز را نداشتم. بخصوص که به نظرم محتوای کافی برای چاپ کتابم با عنوان ”سگ شانسیهای پاییز ۹۶“ تامین شده باشد. لیست و مدارکش موجود است. شاید بی اهمیتترین نمونهاش این بود که پنل سایتی که یکجورهای برایم محل کار محسوب میشود، ناگهان تصمیم گرفت دیگر برای من باز نشود. به هر در و پنجرهای که بلد بودم زدم. مثلا مرورگرهایم را آپدیت کردم. و چیزی که دراین میان برایم جالب است،
بیریخت شدن لوگوی آپدیت برنامههاست.
انگار مایکروسافت و گوگل با کانون پرورشی فکری کودکان سعودی قرارداد بستهاند.
(فقط کافیست نگاهی به برنامهی کروم یا مثلا کا ام پلیر بیندازید|: )
از دیگر خاطرات شیرین پاییزی میگذرم. محتوای کتابم لو میرود. چه اینکه شرح دادنش از حوصلهی خودم هم خارج است😒
فقط بدانید محتوی چندین مورد شبیه و از جنس اینکه مثلا فرض کنید آخرین نفر یک صف نه چندان طویل باشید، اما چننندین ساعت به امید رسیدن به آنچه تمنا کردهاید با خوشحالی منتظر بمانید. عدل نوبت شما که میرسد بگویند:
تمام شد!
+عنوان: رحمت به روحِ هنر، ”شهریارِ“ شعر