شکلات 99%

- نظرات بسته بود تا به وبلاگ‌هایی که سرمی‌زنم بگویم: اینجا هیچ تکلیفی برای رفع کردن ندارند.
(هنوز هم گزاره برقرار است.)


+درضمن... وب زیبایی خودت داری و هف جدّ و آبائت. فمیدی؟ 😒

۱۴
ارديبهشت

یک چیزی از یک جایی انگار دارد چنگ می‌زند تا خودش را به یک بالایی برساند. آن چیز از جنس فکرهای فصلی و موهومات قلبی است. آن جا؛ حنجره و گلوی یک ذهن مفلوک است که پر از خراش چنگ‌ها شده است. و آن بالا... آن بالا... .

چارلی یک بار یک محشری درمورد لکنت نوشته بود؛ کشتی درون بطری! آواهایی که  خود را می‌رسانند اما پشت دندان‌ها گیر می‌کنند.

حقیقتا نفسم گرفت!

غیرممکن احمقانه‌ی ناشی از ترس. ترس زاییده‌ی زندگی بین آدم‌ها، و استعداد شگرف این گونه‌ی انگار خلق‌الساعه‌ی هرگز تکامل نایافته در مسخ شدن!

  • morealess ..
۱۱
ارديبهشت

از استفاده‌ی ابزاری و خیانتم به ماجی  با  برداشتن پروژه‌ی مشترکم با شخص ثالث گفته بودم. الان بیشتر می‌گویم. استفاده‌ی ابزاریش از آنجا می‌آید که این بشر خرخون نیست، به قول خودش خر فهم است و انقدررر عضو بنیاد علمی نخبگان است که مثل رابین‌ویلیامز در پچ‌آدامز رفتار می‌کند، اما اسم خدابیامرز را هرگز نشنیده. تازه تاکید ویژه دارد این چیزها بین خودمان باشد، من هم اینجا نوشتم که بین همه‌‌‌ی‌مان باشد و بیش از این تیریپ تواضع برندارد. نتیجتا اینکه پیامی با مضمون ”کی حوصله ترجمه داره، با هم پروژه برداریم؟“ را در گروه گذاشت. چون انتقالی است و خل‌وضع و دیوانه به نظر می‌رسد، کسی جوابش را نداده بود. اما قدر زر زرگر شناسد و قدر دیوانگان را من. خل‌وضع همه‌ی‌شان منهای ۲ هستند، که نمی‌دانند از آدم‌های با اعتماد به نفس و بیخیال و برنامه‌نویس باهوش که کرم سمینار ارائه دادن دارند و دارای وسواس فکری که کار کسی جز خودشان را قبول ندارند، چطور باید سود گرفت. 

تازه اگر مچ‌میکر خوبی بودم ماجی را روی سرش خراب می‌کردم. حیف که نیستم و این هم در فاز فرقت یاری می‌سوزد، و من اهل برداشتن پای آدم‌ها از روی سیم نیستم. پس بیخیال. 

  • morealess ..
۰۸
ارديبهشت

اگر از پررو‌ بودن ما بپرسید، دلیلش بزرگ شدن با عمو و دایی اردیبهشتی‌ طلبکاری مثل خودم است که همچین پیامک‌هایی می‌فرستند:

”مسواک وکمی سیب زمینی و پیاز آماده کن برای رمضان و مثل بچه آدم نزد ما بیا‌. کتاب بدایه را هم بخر که بهت فلسفه یاد بدهم.“

-متاسفم! دیگر این واقعیت غم‌انگیز را بپذیرید؛ امسال از مریدان خود دور خواهم بود. 


+گاهی آدم‌ها هرچقدر خشن‌تر، احساساتی‌تر

  • morealess ..
۰۶
ارديبهشت

خب این یکی را تقریبا مطمئنم؛ من اصولا از آدم‌ها استفاده‌ی ابزاری می‌کنم.

اولین بار ماجی(به کپیتال اِم) به این مهم پی برد و با خوش‌حالی توی نیم‌رخم پاشیدش. اما بیشعور نیستم. پس نمی‌گویم خودشان می‌خواهند که ابزار باشند. آن‌ها فقط می‌خواهند آدم باشند.

مثلا روی تاپ دراز می‌کشم و به همان کپیتال ام می‌گویم بیاید یک هولی بدهد. او هم نمی‌آید و قاطعانه می‌گوید: ن‌ه (مثل امیرخانی، سندروم جدا نوشتن کلمات را دارد و درنتیجه این‌گونه مورد تمسخر قرار می‌گیرد) . شاید چون مثلا با کپیتال ام دیگری، پروژه‌ی مشترک برداشته‌ام -که خودش استفاده‌ی ابزاری دیگریست- و خودم هم به خیانتم اعتراف کرده‌ام. یا چون‌ مثلا با آن دوتای دیگر قهر است، با من هم باید قهر باشد، حتی وقتی کاری نکرده‌ام.

من معتقدم چون قرص‌هایش را نخورده است. خودش معتقد است سالم است.  هرچند بعید می‌دانم، اما چون موارد استفاده‌اش زیاد است، حرفش را می‌پذیرم.

مثلا اگر می‌خواستم رنج نصف شب سوار اتوبوس شدن و نمایشگاه کتاب آمدن را بر خودم هموار کنم، با اینکه می‌دانست از همینجا قصد رها کردنش را دارم و نقشه‌های شیطانی در سرم می‌چرخد، اما جور تنهایی و تاریکی‌ام را می‌کشید. یا مثلا وقتی بخواهم کسی برایم شعر بخواند. یا بخواهم با کسی پنجاه ساعت مزخرف سورئالی ببافم و از fakeمصّب بودن دنیا شکایت کنم، یا دلم ژله‌ی انارِ فول‌مخلفات بخواهد، یا برای درخت‌های چارباغ تنگ شود، یا هوس جاهلی بزند به سرم، یا حوصله‌ی جزوه‌ نوشتن سر کلاس فیزیک لایه نازک را نداشته باشم. (گو اینکه این افتخار را قبلا سر همه‌ی کلاس‌ها نصیب ابزار دیگری کرده بودم و خیلی هم مایه‌ی خوشبختی‌اش بود.)

بله... هرکس را بیشتر دوست‌داشته باشم، بیشتر مورد استفاده قرار می‌دهم، بیشتر اذیت می‌کنم، بیشتر می‌چلانم. سادیسم هم... شاید.

خلاصه اگر آزاری از جانبم به کسی نمی‌رسد، بداند دوستش ندارم.


+می‌فرماد: بهتر 😒

  • morealess ..
۱۶
فروردين

 

از عنوان شروع می‌کنم. دقیقا از خودِ عنوان، که می‌توانست هرچیز دیگر باشد،  هر ترکیب دیگری از کنار هم چیده شدن هر چیز!

شاید هم دارم مهمل می‌بافم. شاید فقط می‌توانست شامل ساختار جملات التماسی باشد. یا هر جمله‌ی هرچیز، مثلِ... اصلا بیخیال عنوان.

بیا به موضوع بپردازیم. یا فعلا نپردازیم‌.

به درونِ مایه برویم؛ مایه‌ای از پوچی، خلأ، درنگ، حسرت، وهم، تصور،... هرچیز به جز فکر!

مایه: واژه‌یاب به نقل از دهخدا می‌گوید:

”اصل و ریشه و بنیاد و مصدر و اساس و جوهر.“

 

و در ادامه از ناصرخسرو می‌نویسد:

”که اصلی هست جان‌ها را که سوی آن شود جان‌ها.“

 

واژه‌یاب چیزی درباره‌ی ”عجب+ ! “ نمی‌گوید. چون هیچ‌کس هیچ‌وقت چیزی درباره‌ی آن نگفته است. هیچ‌کس این ترکیب کثیف بی‌رحم بی‌معنی را تعریف نکرده است.

 

و گاهی همین مذکور منفور، تنها واکنشی‌ست که می‌شود در برابر هرچیز نشان داد. 

موضوع همین است: هرچیز.

(که گویی معنایی رکیک به خود گرفته است.)

 

این، نقطه‌ی رسیدن به قعر یک تناوب انگار ابدی در زندگیست که هر بار تجربه‌ی گذراندنش، فقط به عمیق‌تر‌شدن قعرهای بعدی منتج می‌شود.

و آن ’اصلی که هست جان‌ها را‘ کجا می‌رود؟!‌

 

 

+می‌توانستم قسمتی از عنوان را به جای دیگری ارجاع دهم. اما نمی‌دهم.

  • morealess ..
۱۲
فروردين

وقتی کسی می‌گه:  من شبیه فلان کاراکتر فلان سریال یا فیلم هستم...

یعنی اون کاراکتر اون چیزیه که اون فرد دوست داره تو نگاه بقیه... به نظر برسه!

 

#جدی_نگیر

  • morealess ..
۰۷
فروردين

۷۰ ساله به نظر می‌رسید‌ و داشت ”کودک‌شو“  تماشا می‌کرد. خیلی هم تماشا نمی‌کرد البته. برگشته بود این طرف: چرا اومدی این وسط کتاب می‌خونی؟ این چه قرصیه می‌خوری جوون؟! دستت چی شده؟.... حس کردم هر لحظه ممکن است یک ”چه غلطی کردیم...“ از دهنم دربیاید، یادم افتاد چقدر همیشه دلم دهن به دهن شدن با پیرمردها و پیرزن‌ها را می‌خواسته. که مثلا جواب بدهم: می‌خواهم ادای ابن سینا را درآورم که در چارسوق بازار، غرق در شرح فارابی بر مابعدالطبیعه‌ی ارسطو شده بود و نفهمید مأموران سلطان محمود، همانجا دارند وعده‌ی زر و سیم غزنوی به یابنده‌اش را جار می‌زنند. بعد بگویم: البته درست‌تر است بگویم ادای امین تارخ را..‌‌. و بله، یک زمانی به صداو سیما هم امیدی بوده و بعد از فردوسی‌پور می‌خواهم که اصلا برق جام‌جم برود. و همین فرمان را ادامه دهم تا حوصله‌اش سر برود و به این نتیجه برسد که همان کودک‌شو به تقوا نزدیک‌تر است.

چقدر دلم خیلی چیزها می‌خواسته که در این لحظه همه برایم بی‌معنی‌اند؛ تمام لذت‌ها، اشتیاق‌ها،...

وجدانا آدم افسرده‌ای نیستم، از این فکرهای قبیح نکنید. فقط این اواخر بیش از پیش به نزدیک شدن مرگ فکر می‌کنم، بیش از پیش از آینده می‌ترسم، بیش از پیش از خودم نا امید شده ام؛ اینکه تمام جهان با سازه‌هایی بی‌هویت محاصره‌ام کرده، با چارچوب‌های وحشی به سمتم هجوم می‌آورد برای بلعیدن. اینکه به زندگی آدم‌ها همان‌قدر می‌شود، هر معنایی را نسبت داد، که به تیرآهن و بتن و آجر، روح را!

[چرا حتی در این لحظه هم از صراحت می‌گریزم؟]

می‌ترسم بتن و آجر شوم و تنها راه بیرون کشیدن رخت خویش از این ورطه، مرگ باشد. اما چه مرگی، وقتی ”آنگونه که زیسته‌ای، خواهی مرد“؟

دوست دارم در جایی خارج ‌از محدوده‌ی هر شهری بمیرم؛ مرگ بدون قبر‌.

در بیابان مردن و زیر آفتاب پوسیدن و چاشت   حیوانات شدن را به قبر ترجیح می‌دهم، و به سنگ قبر و نوشته‌های [اغلب] مزخرف روش؛ به عنوان آخرین کرمی که دنیا به آدم می‌ریزد. 


* .....نفسٍ لا تشبع

+سه روز پیش این پست را با کمی خزعبل بیشتر نوشتم، نمی‌دانم چرا منتشر نکردم.

دو روز پیش خیز گرفتم وبلاگم را پاک کنم، به عنوان فکر قبل خواب رهاش کردم.

یک روز پیش نزدیک بود از برق گرفتگی بمیرم، نمی‌دانم چرا....


++امروز اگر این متن را می‌نوشتم... قطعا در یک ”آه“ خلاصه می‌شد.


  • morealess ..